جدول جو
جدول جو

معنی بالن ران - جستجوی لغت در جدول جو

بالن ران
فخذ البالون
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به عربی
بالن ران
Balloonist
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بالن ران
aérostier
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بالن ران
aeronauta
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بالن ران
Ballonfahrer
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به آلمانی
بالن ران
аеронавт
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بالن ران
baloniarz
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به لهستانی
بالن ران
热气球驾驶员
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به چینی
بالن ران
balonista
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بالن ران
aeronauta
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بالن ران
นักบินบอลลูน
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به تایلندی
بالن ران
penerbang balon
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بالن ران
ballonvaarder
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به هلندی
بالن ران
غبارے والا
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به اردو
بالن ران
বেলুনচালক
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به بنگالی
بالن ران
mpanda puto
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بالن ران
balon pilotu
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بالن ران
воздухоплаватель
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به روسی
بالن ران
気球操縦者
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بالن ران
טייס כדור פורח
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به عبری
بالن ران
गुब्बारे वाला
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به هندی
بالن ران
열기구 조종사
تصویری از بالن ران
تصویر بالن ران
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان ران
تصویر زبان ران
زبان آور، سخنران، پرگوی، بلیغ
فرهنگ فارسی عمید
(بُ نِ)
ریشه ران یعنی مابین شکم و ران. (ناظم الاطباء). بعربی مغبن گویند و بفارسی بیغولۀ ران. (آنندراج) ، ابتدا و منبعآب (از اضداد). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
در خمارم شراب میخواهم
در سرابم بناب میخواهم.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز که در 63 هزارگزی جنوب خاور اردکان و یک هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا در جلگه واقع است، ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 118 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و برنج و چغندر و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چاه قسم، چون ابراهیم در زمان کندنش هفت بز به ابی مالک داد تا شاهد برکندنش باشد لهذا آن را بئر شبع نامید. لکن این اسم مختص آن چاهی بود که اولاً ابراهیم و بعد از او اسحاق مدت مدیدی در حوالی آن بسر بردند. پس بندگان اسحاق نیز چاهی را در آن جا حفر نمودند، بعد از آن شهری را که به مسافت 20 میل به حبرون مانده واقع است با بئر شبع نامیدند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
موضعی بوده است در مازندران. رابینو در سفرنامه گوید: بعد از بررسی دقیق تاریخ دشت مازندران من باین نتیجه رسیده ام که اینجا محل شهر قدیمی تمیشه اقامتگاه فریدون بوده است که قصر او تا زمان ابن اسفندیار در محلی موسوم به بانصران دیده میشده است. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 100)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
صاحب قیل و قال و پرگوی. (برهان قاطع). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج). پرگوی و کسی که سخنش دراز و طولانی باشد. (ناظم الاطباء) ، بلیغ و زبان آور. (ناظم الاطباء) ، مجازاً، قصه خوان. (برهان قاطع). اطلاق آن بر قصه خوان مجاز است. (ارمغان آصفی) (آنندراج). قصه خوان و افسانه گوی و نقال. (ناظم الاطباء) ، مرد فضول. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ پ)
در آثار هندی انسانی که بعلت کوچکی و کوتاهی اعضاء اندامهای وی بهم کشیده باشد و اعضاء کوتاه داشته باشد. (از ماللهند بیرونی ص 63 س 4) و رجوع به بامن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبان ران
تصویر زبان ران
سخن ران، پرگوی
فرهنگ لغت هوشیار
قایقران، کرجی بان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلند کن
فرهنگ گویش مازندرانی
نان لواش، دلیل این نام گذاری، به این خاطر است که پیش از چسباندن
فرهنگ گویش مازندرانی